My Love for u

دوستای عزیزم لطفا در نظرسنجی گوشه وبلاگ شرکت کنیدچشمک

 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1398برچسب:, ساعت 12:28 AM توسط shaghayegh|

             

 

 

دوستای عزیز پیجمو تو اینستا فالوو کنید ..بوسهpllllz

charandoparand

charandoparand

charandoparand

charandoparand

charandoparand

 

نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, ساعت 2:59 PM توسط shaghayegh|

 

عاشق این عکسام ^_^

 

نوشته شده در یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, ساعت 2:56 PM توسط shaghayegh|

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, ساعت 2:18 AM توسط shaghayegh|

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, ساعت 2:17 AM توسط shaghayegh|

نوشته شده در شنبه 4 مرداد 1393برچسب:, ساعت 2:15 AM توسط shaghayegh|

 

یحیی توی رشته راون شناسی درسشو تموم کرده بود اما هنوز رابطه اش با دانشگاه قطع نشده بود

تو فعالیتهای دانشگاه شرکت می کرد و به دوستاش توی انجمن اسلامی سر میزد

یه مدتی بود که با پرسیا اشنا شده بود

پریسا هم رشته ایش اما یه سال قبل از اون بود

بدون اینکه خونواده ها خبر داشته باشن عاشق و دلباخته هم شده بودن

پریسا به یحیی گفته بود که عمرا پدرم قبول کنه بیای خواستگاری من

من بچه شهرستان و تو بچه تهران

عمرا پدرم قبول کنه که تک دخترش ازش دور بشه

اما یحیی با اعتماد به نفس کامل بهش گفت : پدرت اگه منو ببینه حتما قبول می کنه

اینجا همه دخترا واسم سر و دست می شکونن

قرار بود شب جشن فارغ التحصیلی پریسا پدر و مادر پریسا بیاین و بعد جشن سه نفری برگردن شهرستان

قرار بود همون شب یحیی هم بیاد و با بابای پریسا صحبت کنه و هرطوری شده راضیش کنه

صبح اون روز نه یحیی دل تو دلش بود نه پریسا

هر دوشون از ذوق

اما اون شب یه اتفاق بد افتاد

یحیی وقتی داشت می رفت به سمت دانشگاه یه تصادف سخت کرد

گوشیش از هم پاشیید و خودش رفت توی کما

دوسال بعد توی بیمارستان چشماشو باز کرد

پدر و مادرش بالا سرش بودن

خوشحال از اینکه پسرشون برگشته

یحیی تاریخ رو ازشون پرسید

وقتی اوردنش خونه و یه کم حالش خوب شد

ماجرا رو واسه پدر و مادرش تعریف کرد

جرات نمی کرد شماره پریسا رو بگیره

دوسال گذشته بود

توی این دوسال هر اتفاقی ممکنه افتاده باشه ...

بلند شد و رفت شهرستان

آدرس خونه ای نداشت

فقط می دونست پدر پریسا رئیس آموزش و پرورش شهره

رفت و اداره آموزش و پرورش رو پیدا کرد

دائم توی ذهنش داشت تمرین می کرد چطوری برخورد کنه و چی بگه

وارد شد و از رئیس پرسید :

 

" - همین اتاقشونه منتهی الان جلسه اند باید صبر کنین ..

+ ببخشین آقا ... اگه بخوام راجبه یه امر خیر با آقای رئیس صحبت کنم ممکنه ناراحت بشن ؟

- امر خیر؟؟؟؟

طوری طرف نگاه کرد که انگار خیلی تعجب کرده

+ ..... خواستگاری از دخترشون

- والا اقای رئیس یه دونه دختر بیشتر ندارن ؛ پریسا خانوم که اونم یه یه سالی هست که ازدواج کرده

همین اقا هم که الان رفت اتاق آموزش , داماد اقای رئیسه البته خواهرزاده شونم هست , شما انگار غریبه ای و از هیچی خبر نداری

یکی دیگه هم که انگار صحبت ها رو می شنید گفت : همین روزهاست که نوه اقای رئیس هم دنیا بیاد

 

اون لحظه همه دنیا روی سر یحیی خراب شد

آروم رفت دم اتاق اموزش و به جوونی که پشت میز نشسته بود نگاه کرد و بعد برگشت به تهران ..

 

یحیی دیگه پریسا رو ندید شمارشو هیچ وقت نگرفت

یحیی از دل پریساش خبر نداشت

از اینکه چند بار اون شب گوشی یحیی رو گرفته و خاموش بوده

به اینکه چقدر منتظر یحیی بوده و از اون خبری نشده ..

 

بیچاره دل یحیی ...

بیچاره دل پریسا ...

نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:مبینی یا قسمت نمیشه یاطرفت نمیخواددت, ساعت 7:29 PM توسط *Han!e*|

دنیات را با دنیایمم عوض میکنی؟؟؟؟؟

فقط چند ساعت

میخواهم بدانم ان کسی که تمام دنیای من است

در دنیایش چ سهمیی دارم

نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ساعت 7:24 PM توسط *Han!e*|

سا سلام دوستای گلم.....

لطفا نظراتتون و صادقانه دربارهوب بدید و بگید با خوندن مطالب یاد کی میوفتید.....

حستونو راجب وب هم بگید؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ساعت 4:51 PM توسط *Han!e*|

رفــــیــق !!


پـیـراهــَــنـــمــ را بــــِــزטּ بـآلـــآ !!


كـــَمـــَــرَمـــ را دیـــدے ؟؟


نـــترس ، چیـزے نیــســـتـــ !!


ایــטּ هــا فــَــقــَــط جـآے خـــَـنــجــَـرَنـــد !!


مــــטּ نــفــَــهـمیــدمــ در رفـــــآقــــَـتـــ چــــﮧ شـــد ؟؟ !!


وَلــــــــﮯ ؛ تــــــو مــُــواظـــبـــــ بــــآش .. !!


 


+ خیلی بده که الان کوه دردم

 

کمه سنم ولی سَرده سَردم

 



 

 

نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:, ساعت 5:38 PM توسط *Han!e*|


قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت